چرا مدلهای متفاوتی از یک سیستم میتواند وجود داشته باشد؟
میدانیم که هر گونه بازنمایی از یک سیستم، ضرورتاً نوعی سادهسازی محسوب میشود. پرسش بنیادی این نیست که آیا این بازنماییها (مثلاً مدل موارد کاربرد یک سیستم) درست یا غلط هستند، بلکه این است که آیا جنبههای اساسی یک موقعیت در رابطه با یک هدف یا موضوع خاص (مثلاً، درک نیازمندیهای کاربر) بهدست آمده است یا خیر.
سیستم یک سازهی انسانی است – یک سازهی ذهنی که امکان فهم روشنتر جریان امور را برای ما ایجاد میکند. بنابراین، اگر بنا باشد بنشینیم و «سیستم سلامت» یا «سیستم آموزش» یا حتی «سیستم لولهکشی» همسایهی خود را توصیف کنیم، احتمال بسیار ضعیفی وجود دارد که این توصیفات مشابه باشند. بعید است که این تفاوت کاملاً ناشی از مشاهده یا تعریف باشد.
اگر حتی بر سر ماهیت اجزاء شکلدهندهی یک سیستم توافق داشته باشیم، باز هم تعاریف متفاوتی در مورد سیستم مورد نظر خود ارائه خواهیم داد. این اختلاف دلایل شناختی، اجتماعی، فرهنگی، کاربردی و مفهومی دارد اما همه به یک نتیجه منتهی میشود، اینکه سیستم من هیچگاه مشابه سیستم شما نخواهند شد!
بنابراین، تفکر سیستمی به معنادهی به جهان مربوط است نه صرف توصیف آن و اساساً یک فرایند معنادهی، آشفتگی جهان واقعی را در قالب مفاهیم و اجزایی ساماندهی میکند به نحوی که به ما امکان شناخت و درک بهتر چیزها را میدهد.